آخرین مطالب پيوندها
نويسندگان پرنده عشق عشق به وطن خدایا ، می سوزم ، می سوزم ، می سوزم ، می سوزم ، می سوزم ، میسوزم ، می سوزم و چه امتحان دردناکی در سر راهم گذاشتی ، چه آتش سوزانی ، چه کیفر بزرگی ، چقدر ضعیفم ، چقدر بیچاره و دردمندم.
ای اشک بیا ، بیا ، بیا که شاید از سوزش قلبم بکاهی ، بیا که به تو نیازمندم ، بیا که قدرت تحمل و توانایی ام به کلی سلب شده است.
خدایا ، این بار عاجزانه به سوی تو می آیم. ادعاهای بی جا نمی کنم ، فریاد های مستانه سر نمی دهم ، مرا ببخش ، مرا دستگیری کن ، من محتاجم ، محتاج توأم ، محتاج عشق توأم ، محتاج محبت و دستگیری توأم.
خدایا ، سراپای وجودم را بگیر ، در عشق خود فرو بر ، مرا با خود ببر ، مرا از خود محو کن ، بگذار که دیگری را دوست نداشته باشم ، بگذار که پیش دیگری نسوزم ، بگذار که یکسره تسلیم تو باشم.
درد عشق تو چقدر زیبا و جان افزاست. من آن را دوست دارم. هنگامی که در عشق تو می سوزم لذت می برم ، تخلیه می شوم ، به آسمان ها صعود می کنم ، در قلب خود احساس انبساط می نمایم.
ولی اکنون به درد مهلکی گرفتار شده ام ، عشق او چیزی جز رنج کدر ، رنج کشنده ، رنج پست کننده و رنج محو کننده ، چیز دیگری نیست.
بگذار یکسره در تو فرو روم ، بگذار یکسره بنده عاشق دلسوخته تو باشم ، بگذار که عشق من به تو به نفع انسانیت تمام شود ، بگذار که دردمندان ، یتیمان ، بیماران و محتاجان به عشق از محبت ابدی و بی پایانی که تو به من ارزانی داشته ای مستفیض گردند.
نظرات شما عزیزان: شنبه 21 بهمن 1391برچسب:چه اتش سوزانی!, :: 17:55 :: نويسنده : خالدجدگال
![]() ![]() |